پرهام به خانه ی امام رضا(ع) می رود!
به نام خدا
دیروز بالاخره بعد از مدتها رفتیم زیارت. چون بابا امیر کلاس داشت من و پرهام بعد از آماده شدنی طولانی! رفتیم حرم. چند تا ساندویچ کوچولو و یه ظرف پر از میوه های تکه شده و کمی هم شیرینی کنجد و عسل برداشتیم و رفتیم. جای شما خالی. خیلی خوب بود. پرهام نمی خواست که برگردیم حتی پیشنهاد داد که من دیگه نمی رم مهد فقط می یام خونه ی امام رضا! راضی اش کردم که بریم خونه و باز هم برگردیم. شب داشتم تلفنی با پدرم صحبت می کردم؛ گفتم: جاتون خالی با پرهام رفتیم حرم. پرهام از توی هال داد زد: حرم نه خونه ی امام رضا.
روز تولد امام مهربانی ها مبارک.
توی بنرهای تبلیغاتی یه سوال از مشهدی ها پرسیده شده که چرا ایشون بهترین همسایه اند؟ و جواب من اینه: هر وقت زیاد ناراحت یا زیاد خوشحال بودم رفتم خونه شون و حالم بهتر شده. کسی که می دونم مثل من اینجا غریب اند یعنی از همه ی بستگانشون دورند ولی به واسطه ی بزرگی وجودشون خوشحالند. منم باید خوشحالتر باشم تا بزرگ بشه روحم....