پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

استناج از نوع تیم ملی!

به نام خدا آخر هفته ای که گذشت خواهرم با خانواده اش و مادرم اومدند مشهد. من و لیلا با بچه ها رفته بودیم طبقه ی پایین خونه مون منزل خانم موسوی. ما توی یکی از اتاق ها بودیم پرهام از من اجازه گرفت با علی رفتن توی پذیرایی. یه مرتبه شنیدم داره با صدای بلند داد می زنه و بازی می کنه به سارا گفتم خاله برو به پرهام بگو شلوغ نکنه بده...چند دقیقه ی بعد علی اومد و گفت: خاله! پرهام می گه این جا عیبی نداره شلوغ کنیم چون زیرمون فقط موش های کور هستن که اونها هم از این که روی پشتشون راه بریم و شلوغ کنیم ناراحت نمی شن!( توضیح: وقتی خونه ی خودمون می دوه و شلوغ می کنه می گیم: پرهام همسایه ی پایینی خانوم موسوی اینا نارحت می شن...) ... یعنی خوشتون اومد استنت...
6 اسفند 1392

پرهام و تحلیل آرزوهای من!

به نام خدا این روزها به خاطر حرفها و استدلال های خاص و عجیب پرهام خیلی می خندیم و متعجب می شیم! 1- امیر داشت چندتا عکس به من نشون می داد که یکی رو انتخاب کنم. عکس اسب تک شاخ برای کتابش می خواست. پرهام به من گفت: برای چی بابا به تو عکس اسب تک شاخ نشون می ده مگه تو آرزو داری؟( من قبلا در طی یه قصه ی من درآوردی بهش گفته بودم هرکی اسب تک شاخ ببینه به آرزوش می رسه!)...آرزوت چیه؟ می خوای یه شوهر دیگه داشته باشی؟.....من و باباش: ...بعد از زمانی کوتاه امیر به من گفت: وقتی بچه رو می بری مدرسه همین می شه دیگه!....من: مگه توی مدرسه ما درباره ی آرزوی شوهر حرف می زنیم؟!!! 2- اون دفعه که پرهام رو برده بودم مدرسه یکی از بچه ها از ش پرسید: پره...
29 بهمن 1392

پرهام در کمپین سیاسیون!

به نام خدا پرهام سه تا دوست خیالی داره به نام های سعید, قالیباف با نام اختصاری قالی! و محمود! به نظر شما این اسامی کمی سیاسی نیستن؟!! رابطه ی پرهام با سعید از همه شون بهتره. قالی به تازگی توی شمال زندگی می کنه دقیقا از وقتی توی شمال دو و نیم متر برف اومد! . پدر سعید توی جنگ شهید شده وقتی داشته از هواپیما مثل شهید بابایی پیاده می شده!این حادثه هم بعد از شروع سریال شوق پرواز اتفاق افتاد! شرمنده رابطه ی پرهام با محمود خیلی خوب نیست! وقتی محمود هست که نیاز به تعداد همکارای بیشتری باشه! البته الان که نوشته رو براش خوندم گفت که محمود هم خوبه. خیلی خوبه. و توی قصر یخبندان زندگی می کنه. سعید هم قاسم اباد زندگی می کنه! قالی هم رفته کرمانشاه زند...
18 بهمن 1392

قورباغه ی قوچان

به نام خدا من و پرهام سوار بر خودرویی که به سمت خانه ی دوست من می رفت.عرسکی عجیب جلوی آینه آویزان بود. یه چیزی با سر گنده و دو تا چشم دکمه ای که از سرش زده بود بیرون و دست و پاهای کوتاه. بعدا فهمیدم سرش شبیه قلبه. سبز کمرنگ بود با رگه های زیادی از رنگ صورتی و قرمز. پرهام گفت: مامان اون چیه؟ گفتم: قورباغه! ...پرهام گفت: نه مامان قورباغه مگه این رنگیه؟...من: ااا!راست می گی اشتباه گفتم.پرهام متفکرانه به بیرون از ماشین نگاه می کرد. چند دقیقه بعد گفت: می دونی مامان فک کنم این قورباغه ی قوچانه! قورباغه ی قوچان قرمزه. قورباغه ی مشهد سبزه! من: فک کنم درست باشه!     ...
18 بهمن 1392

عکس از آرشیو2

به نام خدا 1- از خواب بیدار شده بود و کمی بداخلاق بود رفت کنار سفره نشست با این فیگور. پدرم صدام زدند و گفتند ازش عکس بگیرم خیلی قشنگ نشسته. اینم بگم این ژست تحت تاثیر حرکات برادرکوچکم گرفته شده! یعنی مدل ایشون نشسته!(این عکس مربوط به سفر دی ماه ما به تهرانه)   2- جناب پلیس ناراحت! بهش گفتیم حالا چرا ناراحتی توی عکس؟ نه گذاشت نه ورداشت گفت: آخه یه گرگی رو دستگیر کرده بودم رییسم گفت بابد آزادش کنم!...من و باباش:   3- با پرهام رفتیم جلسه ی کارگاهی فیزیک. ایشون شال گردنش رو روی میز پهن کرد و وسایلش رو روی اون چید!   4- به پرهام گفتم: دوستم زینب از آلمان اومده می یاد خونه مون. گفت: آلمان؟ چه جوری؟ اونج...
11 بهمن 1392

عکس از ارشیو1!

به نام خدا 1- رفته بودیم الماس شرق. توی طبقه ی شاید اول زیر پله ها یه خونه ی اسباب بازی بدون صاحب کنار رستوران لبنانی ها بود. پرهام دوید و رفت توش ساکن شد. بعد هم احساس مالکیت بهش دست داد. اجازه نمی داد بچه ای بیاد توش. اگر هم توی رودربایستی اجازه می داد می اومد بیرون و گریه می کرد! آخر سر هم که بعد از حدود یک ساعت! راضی شد بریم می گفت خونه ام رو هم ببریم! این هم پرهام توی پنجره ی در خونه اش!   2- توی تعطیلات دی ماه من و پرهام رفتیم تهران. بابا امیر کلاس داشت نیومد وقتی رفتیم برف بارید. بچه ها و البته ما بزرگترها رفتیم برف بازی و آدم برفی درست کردیم. الهی بگردم ارمیا که تا حالا برف ندیده بود یعنی توی برف قرار نگرفته بود! ...
1 بهمن 1392

پرهام الدوله و خواهرش!

به نام خدا این چند وقته که به دلیل کارهای زیادم- طرح سوال برای امتحان آخر ترم و سفر به تهران- نتونستم اینجا چیزی بنویسم عکس های زیادی گرفتم که حالا به ترتیب یا بی ترتیب اون ها رو اینجا می گذارم. 1- پرهام الدوله! این لباسیه که من برای جشن شب یلدای امسال مهد گرفتم. بهش می یاد نه؟   2- پرهام آتش نشان!   3- رونمایی از خواهر پرهام! سارا دخترخاله لیلاپرهام رو تبدیل کرد به خواهرش! ...فکر کنم اگه دختر بود هم خوشگل بود نه؟!...قربون دست و پای بلوری بچه ام برم! ...
19 دی 1392

پرهام جومونگ حزب الله!

به نام خدا 1- پرهام جومونگ! شمشیربازی اش دیگه حرفه ای شده! می چرخه و دورمیزنه و ضربه های ناجور وارد می کنه عینهونه یه جومونگ واقعی! بعد میفته زمین میگه : آخ سوسانو منو زد!  حالا هی بگید تلویزیون روی بچه چه تاثیری می تونه داشته باشه؟...من متعجبم از بعضی از دوستانم که بچه هاشون رو با شبکه های سخیف ماهواره ای تنها می گذارن! دلم می سوزه برای نسل مظلومی که پای ماهواره بسوزه پای بی تفاوتی پدر و مادرهای بی فکر بی خیال بی تدبیر.     2- اینم پرهام مبارز با یه کمربند انتحاری! ...
26 آذر 1392

پرهام و سرقت مسلحانه!

به نام خدا با پرهام رفته بودیم بانک ملی شعبه ی پردیس. منتظر نشسته بودیم تا نوبتمون بشه. شلوغ بود. پرهام به همراه یه اسلحه که توی عکس در ابعاد واقعی دیده می شه اومده بود. توی شلوغی راه می رفت, سر اسلحه اش رو به سمت سقف می گرفت و می گفت: ما اومدیم پول دزدی کنیم! من-توی ذهنم-: ای وای خاک عالم! همینم مونده بشم دزد! بچه بیا بشین!  من-در واقعیت-: پرهام جان بیا بشین! ( با تاکید بر جان!) پرهام: نه ما اومدیم پول دزدی کنیم. من دیگه بی خیال نشستم سرجام. گذاشتم بچرخه و حرف بزنه. چون دیگه مطمئن شده بودم به قیافه ی من و پرهام نمی یاد دزد باشیم! چند دقیقه بعد پرهام اومد و نشست روی صندلی. با اسلحه در دست! من داشتم برگه های بانک رو پر می...
23 آذر 1392

گزارش تصویری از پرهام

به نام خدا 1- پرهام در نمای بسته! 2- پرهام در حیاط خانه ی دایی محمد. همون مکانی که بعد از ورود پرهام به دریاچه ای از آبهای آرام تبدیل می شه! 3- پرهام در کلوپ پاندا. سوارکار متفکر! 4- پرهام در حرم- روز حضرت علی اصغر(ع) 5- پرهام توی دروازه ی دبیرستان فرزانگان 4! ...
14 آذر 1392